۱۳۸۷ مهر ۸, دوشنبه

گرمابخش قلب يک نفر شويد و مطمئن باشيد که محبت شما به خودتان باز خواهد گشت


در روز اول سال تحصيلى، خانم تامپسون معلم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت هاى اوليه، مطابق معمول به دانش آموزان گفت که همه آن ها را به يک اندازه دوست دارد و فرقى بين آن ها قائل نيست. البته او دروغ مي گفت و چنين چيزى امکان نداشت. مخصوصاً اين که پسر کوچکى در رديف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام تدى استودارد که خانم تامپسون چندان دل خوشى از او نداشت. تدى سال قبل نيز دانش آموز همين کلاس بود. هميشه لباس هاى کثيف به تن داشت، با بچه هاى ديگر نمي جوشيد و به درسش هم نمي رسيد. او واقعاً دانش آموز نامرتبى بود و خانم تامپسون از دست او بسيار ناراضى بود و سرانجام هم به او نمره قبولى نداد و او را رفوزه کرد.

امسال که دوباره تدى در کلاس پنجم حضور مي يافت، خانم تامپسون تصميم گرفت به پرونده تحصيلى سال های قبل او نگاهى بياندازد تا شايد به علّت درس نخواندن او پي ببرد و بتواند کمکش کند.

معلّم کلاس اول تدى در پرونده اش نوشته بود: "تدى دانش آموز باهوش، شاد و با استعدادى است. تکاليفش را خيلى خوب انجام مي دهد و رفتار خوبى دارد. رضايت کامل"

معلّم کلاس دوم او در پرونده اش نوشته بود: "تدى دانش آموز فوق العاده اى است. همکلاسيهايش دوستش دارند ولى او به خاطر بيمارى درمان ناپذير مادرش که در خانه بسترى است دچار مشکل روحى است."

معلّم کلاس سوم او در پرونده اش نوشته بود: "مرگ مادر براى تدى بسيار گران تمام شده است. او تمام تلاشش را براى درس خواندن مي کن ولى پدرش به درس و مشق او علاقه اى ندارد. اگر شرايط محيطى او در خانه تغيير نکند او به زودى با مشکل روبرو خواهد شد."

معلّم کلاس چهارم تدى در پرونده اش نوشته بود: "تدى درس خواندن را رها کرده و علاقه اى به مدرسه نشان نمي دهد. دوستان زيادى ندارد و گاهى در کلاس خوابش مي برد."

خانم تامپسون با مطالعه پرونده هاى تدى به مشکل او پى برد و از اين که دير به فکر افتاده بود خود را نکوهش کرد. تصادفاً فرداى آن روز، روز معلّم بود و همه دانش آموزان هدايايى براى او آوردند. هداياى بچه ها همه در کاغذ کادوهاى زيبا و نوارهاى رنگارنگ پيچيده شده بود، بجز هديه تدى که داخل يک کاغذ معمولى و به شکل نامناسبى بسته بندى شده بود. خانم تامپسون هديه ها را سرکلاس باز کرد. وقتى بسته تدى را باز کرد يک دستبند کهنه که چند نگينش افتاده بود و يک شيشه عطر که سه چهارمش مصرف شده بود در داخل آن بود. اين امر باعث خنده بچه هاى کلاس شد امّا خانم تامپسون فوراً خنده بچه ها را قطع کرد و شروع به تعريف از زيبايى دستبند کرد. سپس آن را همانجا به دست کرد و مقدارى از آن عطر را نيز به خود زد. تدى آن روز بعد از تمام شدن ساعت مدرسه مدتى بيرون مدرسه صبر کرد تا خانم تامپسون از مدرسه خارج شد. سپس نزد او رفت و به او گفت: "خانم تامپسون، شما امروز بوى مادرم را مي داديد."

خانم تامپسون، بعد از خداحافظى از تدى، داخل ماشينش رفت و براى دقايقى طولانى گريه کرد. از آن روز به بعد، او آدم ديگرى شد و در کنار تدريس خواندن، نوشتن، رياضيات و علوم، به "آموز زندگي" و "عشق به همنوع" به بچه ها پرداخت و البته توجه ويژه اى نيز به تدى مي کرد.

پس از مدتى، ذهن تدى دوباره زنده شد. هر چه خانم تامپسون او را بيشتر تشويق مي کرد او هم سريعتر پاسخ مي داد. به سرعت او يکى از با هوش ترين بچه هاى کلاس شد و خانم تامپسون با وجودى که به دروغ گفته بود که همه را به يک اندازه دوست دارد، امّا حالا تدى دانش آموز محبوبش شده بود.

يکسال بعد، خانم تامپسون يادداشتى از تدى دريافت کرد که در آن نوشته بود شما بهترين معلّمى هستيد که من در عمرم داشته ام.

شش سال بعد، يادداشت ديگرى از تدى به خانم تامپسون رسيد. او نوشته بود که دبيرستان را تمام کرده و شاگرد سوم شده است. و باز هم افزوده بود که شما همچنان بهترين معلمى هستيد که در تمام عمرم داشته ام.

چهار سال بعد از آن، خانم تامپسون نامه ديگرى دريافت کرد که در آن تدى نوشته بود با وجودى که روزگار سختى داشته است امّا دانشکده را رها نکرده و به زودى از دانشگاه با رتبه عالى فارغ التحصيل مي شود. باز هم تأکيد کرده بود که خانم تامپسون بهترين معلم دوران زندگيش بوده است.

چهار سال ديگر هم گذشت و باز نامه اى ديگر رسيد. اين بار تدى توضيح داده بود که پس از دريافت ليسانس تصميم گرفته به تحصيل ادامه دهد و اين کار را کرده است. باز هم خانم تامپسون را محبوبترين و بهترين معلم دوران عمرش خطاب کرده بود. امّا اين بار، نام تدى در پايان نامه کمى طولاني تر شده بود: "دکتر تئودور استودارد"

ماجرا هنوز تمام نشده است. بهار آن سال نامه ديگرى رسيد. تدى در اين نامه گفته بود که با دخترى آشنا شده و مي خواهند با هم ازدواج کنند. او توضيح داده بود که پدرش چند سال پيش فوت شده و از خانم تامپسون خواهش کرده بود اگر موافقت کند در مراسم عروسى در کليسا، در محلى که معمولاً براى نشستن مادر داماد در نظر گرفته مي شود بنشيند. خانم تامپسون بدون معطلى پذيرفت و حدس بزنيد چکار کرد؟ او دستبند مادر تدى را با همان جاهاى خالى نگين ها به دست کرد و علاوه بر آن، يک شيشه از همان عطرى که تدى برايش آورده بود خريد و روز عروسى به خودش زد.

تدى وقتى در کليسا خانم تامپسون را ديد او را به گرمى هر چه تمامتر در آغوش فشرد و در گوشش گفت: "خانم تامپسون از اين که به من اعتماد کرديد از شما متشکرم. به خاطر اين که باعث شديد من احساس کنم که آدم مهمى هستم از شما متشکرم. و از همه بالاتر به خاطر اين که به من نشان داديد که مي توانم تغيير کنم از شما متشکرم."

خانم تامپسون که اشک در چشم داشت در گوش او پاسخ داد: "تدى، تو اشتباه مي کنى. اين تو بودى که به من آموختى که مي توانم تغيير کنم. من قبل از آن روزى که تو بيرون مدرسه با من صحبت کردى، بلد نبودم چگونه تدريس کنم."

بد نيست بدانيد که "تدى استودارد" هم اکنون در دانشگاه آيوا استاد برجسته پزشکى است و بخش سرطان دانشکده پزشکى دانشگاه نيز به نام او نامگذارى شده است.

برچسب‌ها:

شوهران نمونه




























































































مقام های سوم تا اول سال پیش





یکم از بلژیک














دومی آمریکایی بود













و سومی از انگلستان













امسال :





مقام سوم را شرکت کننده ای از ترکیه بدست آورد












و





شرکت کننده ی ایرلندی مقام نخست را کسب کرد





به خاطر حرکت واقعا رمانتیک خود





ببینید : دست خانم را گرفته

برچسب‌ها:

تضاد!






نمي دانم چرا در اين جهان اينقدر تضاد وجود دارد . مايليم در اين مورد بيشتر بحتث كنم.

اگر شعرا زنده بودند چه پيامي در پيامگير تلفن مي گذاشتند؟؟!!

تصور كنيد كه هر يك از شعرا ي زير زنده بودند و مي خواستند يا حفظ سبك خود پيامي را در پيامگير تلفن همراه خود يا تفن ثابت بگذارند.

فكر مي كنيد چه مي گفتند:












پیغام گیر حافظ


رفته ام بیرون من از کاشانه ی خود غم مخور
تا مگر بینم رخ جانانه ی خود غم مخور

بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری پیام
زآن زمان کو باز گردم خانه ی خود غم مخور




پیغام گیر سعدي

از آوای دل انگیز تو مستم

نباشم خانه و شرمنده هستم

به پیغام تو خواهم گفت پاسخ

فلک را گر فرصتی دادی به دستم






پیغام گیر فردوسي
نمی باشم امروز اندر سرای

که رسم ادب را بیارم به جای

به پیغامت ای دوست گویم جواب

چو فردا بر آید بلند آفتاب


پیغام گیر خيام


این چرخ فلک عمر مرا داد به باد

ممنون توام که کرده ای از من یاد

رفتم سر کوچه منزل کوزه فروش

آیم چو به خانه پاسخت خواهم داد





پیغام گیر منوچهري


از شرم به رنگ باده باشد رویم

در خانه نباشم که سلامی گویم

بگذاری اگر پیغام پاسخ دهمت

زان پیش که همچو برف گردد رویم


پیغام گیر مولانا

بهر سماع از خانه ام رفتم برون..
رقصان شوم

شوری برانگیزم به پا..
خندان شوم شادان شوم

برگو به من پیغام خود..
هم نمره و هم نام خود

فردا تو را پاسخ دهم..
جان تو را قربان شوم



پیغام گیر باباطاهر


تلیفون کرده ای جانم فدایت

الهی مو به قوربون صدایت

چو از صحرا بیایم نازنینم

فرستم پاسخی از دل برایت




پیغام گیر نيما


چون صداهایی که می آید

شباهنگام از جنگل

از شغالی دور

گر شنیدی بوق

بر زبان آر آن سخن هایی که خواهی
بشنوم

در فضایی عاری از تزویر

ندایت چون انعکاس صبح آزا کوه

پاسخی گیرد ز من از دره های یوش


پیغام گیر شاملو


بر آبگینه ای از جیوه ء سکوت

سنگواره ای از دستان آدمیت

آتشی و چرخی که آفرید

تا کلید واژه ای از دور شنوا

در آن با من سخن بگو

که با همان جوابی گویم

تآنگاه که توانستن سرودی است


پیغام گیر سايه



ای صدا و سخن توست سرآغاز جهان

دل سپردن به پیامت چاره ساز انسان

گر مرا فرصت گفتی و شنودی باشد

به حقیقت با تو همراز شوم بی نیاز کتمان



پیغام گیر فروغ



نیستم.. نیستم..اما می آیم.. می آیم
..می آیم

با بوته ها که چیده ام از بیشه های
آن سوی دیوار می آیم.. می آیم
..می آیم

و آستانه پر از عشق می شود

و من در آستانه به آنها که پیغام گذاشته اند

سلامی دوباره خواهم داد

۱۳۸۷ مهر ۷, یکشنبه

زیباترین دختر

اين عکس زيباترين دختر در آلمان است:


دوست داريد از نزديک او را ببينيد و با او گفتگو کنيد؟ هر چند هر کاری شدنی است و آرزو بر جوانان عيب نيست ولی ديدار و گفتگو با اين دختر زيبا برای هيچ کس ممکن نيست. علت ناتوانی انسانها در ديدار و گفتگو با اين دختر زيبا خيلی ساده است زيرا او هرگز وجود ندارد و عکس او دسترنج يک پروژه ی طولانی مدت در دو دانشگاه آلمان برای ساختن زيباترين چهره ميباشد. بله، عکس اين دختر بر اساس پژوهشهای زيبايی شناسی توسط دانشمندان در دانشگاه های Regensburg و Rostock آلمان و با کمک يک نرم افزار چهره سازی (morphing) ساخته شده است. بطور فشرده بايد گفت که دانشمندان در اين پروژه با الهام گرفتن از چهره ی ۳۲ پسر و ۶۴ دختر زيبا الگوهای زيبايی را در آنها نشانه گزاری کردند و با مخلوط کردن اين چهره ها صورتی تازه که تمامی زيبايی های آن گروه در آن باشد را خلق کردند. باید چند نکته را حتماً خاطر نشان ساخت: آقایان توجه کنند که: همانطور که ملاحظه و تجربه درونی خود را در مواجهه با این چهره حس می کنید حتماً متوجه شده اید که علت تاثیر گذاری عجیب و عمیق این چهره بر چند تعبیر بنا شده است، الف) معصومیت ب) آرامش عمیق ج) وجود توجه دقیق در نگاه و حضور در لجظه حاضر د) چهره گشاده و خوش، نه خنده مصنوعی و بیش از حد در آن وجود دارد و نه ژست جدیت و خشونت و چین در چهره هـ) گردن متناسب که به حالت کاملاً صاف قرار گرفته، نه مایل که حالت طنازی و لوس دهد و نه چانه رو به جلو و پیشانی رو به عقب که نشانه غرور و روحیه مردانه است، و نه چانه رو به عقاب و ایجاد غب غب که تقلید ژست های ارتشی و مدیرانه است و) نگاه بسیار نجیب و پر حیا که ایجاد حس احترام بسیار زیاد و رعایت حریم می کند. تجربه احساس علاقه به این خانم برای بسیاری از آقایان تجربه ای جدید و جالب است، زیرا اظهار میکنند که بدون احساس کردن تاثیرهای جنسی یا رویاسازی های جنسی، علاقه ای پاک و عمیق را به او حس میکنند. خانمها توجه کنند که: همانطور که ملاحظه میکنید این خانم الف) چهره ای عاری از هر نوع رنگ آرایشی دارد، مطالعات مختلف نشان داده اند که ایجاد اخلاف کنتراستهای رنگ در صورت، فقط تحریکات جنسی را در جنس مخالف زیاد میکند نه تاثیر گذاری شخصیتی را ب) آرایش موها بسیار ساده، اما بسیار تمیز و مرتب است د) چهره این خانم عاری از تمام حالتهایی است که در دیگر بانوان حسادت ایجاد کند، مگر در درصدی که از بیماری حسادت به شکلی روانی رنج میبرند هـ) آرامش نگاه و چهره این خانم او را کاندید خوبی برای دوستی میکند که اعتماد به وی کار بسیار ساده ای است و) اگر به شما گفته شود که این خانم پزشک شما، پرستار شما، یا حتی منشی همسر شماست، احساس اعتماد کاملی نسبت به او میکنید و حتی در مورد آخر که پای شوهر شما در میان است، خیالتان از این خانم و نجابت او راحت است و تنها ممکن است احتمال دهید که همسرتان به او دل ببازد! ح) زیبا و دلنشین بودن بسیار کم خرجتر از آن است که شما دارید زندگی میکنید و زیبایی واقعی وقت شما را به مراتب کمتر میگیرد و) به سختی میتوانید سن دقیق برای این خانم بگویید، بیشترین کسانی که خواسته اند خود را به زور از تک و تا نیندازند و سن دقیقی را برای ایشان ارائه دهند نیز خطاهای خنده داری کرده اند. جوانی در این چهره به همراه و توام با پختگی به چشم میخورد. پختگی بی ادعا که نیاز به گفتگوی طولانی در باره موضوعهای ظاهرا جدید اداری یا اقتصادی و سیاسی ندارد!

برچسب‌ها: