۱۳۸۷ خرداد ۵, یکشنبه

چند پند منبع:http://vivamohajeran.blogfa.com/

درس اول :

یه روز يه کلاغ روی درختی نشسته بود و تمام روز بيکار بود و هيچ کاری انجام نمی‌داد... خرگوشی که داشت از اون نزدیکی ها رد می‌شد، از کلاغ می پرسه: چی کار می‌کنی؟ کلاغ میگه: هیچی، بیکار اینجا نشستم. خرگوش می‌گه: منم می‌تونم مثل تو تمام روز بيکار بشينم و هيچ کاری انجام ندم؟ کلاغ جواب می‌ده: البته که می‌تونی!... خرگوش روی زمين کنار درخت نشست و مشغول استراحت شد... يهو روباه پريد خرگوش رو گرفت و خورد!!
نتيجه اخلاقی: برای اينکه بيکار بشينی و هيچ کاری نکنی، بايد اون بالا بالاها نشسته باشی!!!

درس دوم :
يه روز مسوول فروش، منشی دفتر، و مدير شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند... يهو يه چراغ جادو روی زمين پيدا می‌کنن و روی اون رو مالش ميدن و غول چراغ ظاهر ميشه... غول ميگه: من برای هر کدوم از شما يک آرزو برآورده می‌کنم... منشی می پره جلو و ميگه: « اول من، اول من!... من می خوام که توی باهاماس باشم، سوار يه قايق بادبانی شيک بشم و هيچ نگرانی و غمی از دنيا نداشته باشم»... پوووف! منشی ناپديد ميشه... بعد مسوول فروش می پره جلو و ميگه: «حالا من، حالا من!... من می خوام توی هاوايی کنار ساحل لم بدم، يه ماساژور شخصی و يه منبع بی انتهای دلستر داشته باشم و تمام عمر، حال کنم»... پوووف! مسوول فروش هم ناپديد ميشه... بعد غول به مدير ميگه: حالا نوبت توئه... مدير ميگه: « من می خوام که اون دو تا، هر دوشون بعد از ناهار توی شرکت باشن! »
نتيجه اخلاقی: هميشه اجازه بده، اول رئيست صحبت کنه!!!

درس سوم :
شرلوک هلمز، کارآگاه معروف، و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردی و شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند. نیمه های شب هلمز بیدار شد و آسمان را نگریست. بعد واتسون را بیدار کرد و گفت : « نگاهی به بالا بینداز و به من بگو چه می بینی؟» واتسون گفت: « میلیونها ستاره می‌بینم ». هلمز گفت: « چه نتیجه‌ای می‌گیری؟ ». واتسون گفت: « از لحاظ روحانی نتیجه می‌گیرم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در این دنیا حقیریم. از لحاظ ستاره شناسی نتیجه می‌گیرم که زهره در برج مشتری ست، پس باید اوایل تابستان باشد. از لحاظ فیزیکی نتیجه می‌گیرم که مریخ در محاذات قطب است، پس باید ساعت حدود سه نیمه شب باشد». شرلوک هلمز لحظه‌ای مکث کرد و گفت: « واتسون! تو احمقی بیش نیستی! نتیجه‌ی اول و مهمی که باید بگیری این است که چادر ما را دزدیدند ».
نتیجه اخلاقی: گاهی اوقات لازم نیست به اون دور دورا فکر کنی. چیزی که دنبالشی، همین نزدیکی هاست.

برچسب‌ها:

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی